نمیدانم چرا بعضیها عادت کردهاند زندگی را سخت و سیاه ببینند. حتی به دیگران هم، همینطور کدر و ملالآور نشان دهند.
به نظرم اینجور آدمها یا کمتحملند و توان چشیدن تلخیها را ندارند، ویا چشمشان خیلی ضعیف است که این همه زیبایی را نمیبینند.
ای آقا! اصلا بعضیها یأس فلسفی و تیرگی زندگی را برای خودشان کلاس میدانند!
راستی اگر زندگی را تجزیه کنیم و زشتیها و زیباییهایش را به دو کفه ترازو بگذاریم، کدام طرف سنگینی میکند؟ اگر از من بپرسید که میگویم کفه زشتیها بالکل خالی میماند! حالا تو بگو خیلی خوشبینم.
اگر کمی دقت کنیم زندگی جز چگونه زیستن و چگونه نگاه کردن ما نیست. در تصویرهای پاییزی زندگی دقت بکن! یا دست گل خودت هست که به آب دادهای، ویا اصلا محض زیبایی و شکوفایی است که با چشمان لوچ نگاهش میکنی.
یک بار دیگر میگویم، زندگی، از زندگی کردن ما جدا نیست. اگر زیبا زندگی کنیم، زیبا خواهد بود.
در ضمن این عینکهای تیره را هم بیزحمت از چشمانت بکن. کمی آفتاب بد نیست!